اولش امیرحسین پاور رو سوزوند. بابا کیس رو روی صندلی گذاشت امیرمحمد ناقلا از بالا ی تخت کیس رو هول داد و الفاتحه.مادربورد هم سوخت دو تا خازنم ترکید. بعله همچین خانواده ای هستیم ما.چشممون نزنن خوبه. ...
امیرحسین جان امروز روز پدره و تو مهد واسه بابا کارت تبریک درست کردین.خیلی خوشگله.برا بابا ادکلون خریدم که یه هفته قبل در یک حمله پاتکی دست منو رو کردی و به بابا گفتی و دوباره براش شلوار خریدم.دوست دارم کلک من.بابا مهدی روزت مبارک.شبش خونه بابابزرگ دعوت بو.دیم و خیلی خوش گذشت.
امیرمحمد جونم بالاخره واکسنت رو با 4 روز تاخیر زدی.از مدرسه اومدم مهد دنبالتون و سه تایی رفتیم.داداش امیرحسینم میخواست بیاد تو اتاق ولی اجازه ندادم.اول قطره خوردی بهد آمپول پات یه کوچولو گریه کردی و فهمیدی که چه خبره و بعدشم پات اوف شد.بعدش سه تایی خونه بابابزرگ رفتیم و همه نازتو خریدن